باز کردم اطاق و پنجره را، تا ببینم تن خیابان راکه تو باشی کمی قدم بزنی، که ببینم حضور باران راتا کمی از خودم رها بشوم، بروم در مسیر رویاهابروم تا تو را صدا بزنم، بشکنم بغضهای پنهان را
دختریام که درد سهم من و زندگیام دو شعر غمگین استمادر من همیشه میگوید: کس ندید اشکهای «مژگان» را
رفتهای بعد تو قدم زدهام، زندگی را کنار دل تنگیظاهرم شادمانه میخندد، کس ندیده درون ویران را
شب یلدا شده اناری نیست، سفره از هندوانه خالی ماندسالها میشود به تنهایی که قدم میزنم بیابان را
مثنوی معنوی «مولانا» غزل از خواجه "حافظ شیراز "همدم گریههای من شده است؛ من ورق میزنم زمستان را
مژگان فرامنش گره کور غزلها...
ادامه مطلبما را در سایت گره کور غزلها دنبال می کنید
برچسب : باز,کردم,اطاق,پنجره,را,ببینم,خیابان, نویسنده : 8faramanesh8 بازدید : 17 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:18